دانلود رمان افسونگر جهنمی
دانلود رمان افسونگر جهنمی به آسمان شهر خیره میشوم؛ اینجا شهر شوم است! شهری که مردمی ابله، صفت گرگها را دارند. مردمی که قبول کردند شیطانپرست باشند و من، فرشته رانده شده این شهرم… ابلیسی دیگر! دختری از قلب جهنم که فقط ویران کردن را یاد گرفته است. من دختر شیطانم، افسونگری برای جدایی قلبها. من آسیبی نمیبینم، نه با خواندن آیه و دعای پوچ دعانویسان، نه با آب
مقدس کلیساها یا به صلیب کشیدن قلب و روحم! دانلود رمان افسونگر جهنمی
من جاودانهای از نسل پلیدی و تاریکی هستم!. چی میخوای؟
صدای خنده کریهش گوشم رو آزار داد، اما توجهی نکردم. دورم
چرخید و روبهروم قرار گرفت و گفت: وقتشه بانو.
پوزخندی کنار ل**بهایم جا خوش کرد، که لئون با چندشی گفت:
-با اون لبای خوش فرمت پوزخند نزن که من میذارم به حساب دلبریت!
با خشم بهش خیره شدم و گفتم:
-از جلوی چشمام گمشو لئون تا طلسمت نکردم!
دستاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت:
-من غلط کردم عزیزم، بهت خوش بگذره.
غیب شد و از رفتن اون من نفسی تازه کردم. لعنتی بوی تعفنش تا یه روز تو اتاقم هست! دخترم!
برگشتم و با دیدن پدرم، سرم را به احترام خم کردم و گفتم:
-آه شیطان بزرگ، مرا مورد عنایت قرار دادید با حضورتان.
به سمتم اومد و دستش رو روی شانهام قرار داد و گفت:
– افسونگر، دختر زیبای من، جان و نور تاریکی چشم من،
جواهر گرانبهای من، از وجود لئون ناراضی هستی؟
از اینکه دوباره حالم را فهمید، اخمی کردم و گفتم:
رمان افسونگر جهنمی
– نه سرورم..ـ من با لئون مشکلی ندارم.
خندهاش در گوشهایم اکو شد و گفت:
-عاشقِ دروغهایت هستم و از اینکه میدانی برای بهتر شدن حال پدرت چه کنی
خوشحالم. حال بلندشو و عشق را از پسران بگیر و ریشه را جایگزین آن کن؛ من پشت و پناهت هستم.
لبخند دلربایی زدم و سرم رو بلند کردم که با جای خالی پدرم روبهرو شدم
. به سمت کمدم رفتم و شلوار لی مشکی با مانتو کوتاه و اندامی قرمز رنگ جیغی به همراه شال
قرمز و کفش پاشنه ۱۰سانتی قرمز براق پوشیدم. رژلب قرمز زدم و آرایش ملایم چشمی انجام دادم؛
ناخونای بلندم رو لاک قرمز زدم و موهام رو از پشت آزادانه رها کردم که تا ران پایم رسید.
با کمک قدرت طیالارضم خودم رو در خونه تهرانم فرض کردم و با باز کردن
چشمام، در خونم بودم. اینجا رو بیشتر از قلعه سرخ شیطان دوست دارم.
آسمان همیشه قرمز شهر شوم (شهری که پدرم شیطان حاکم آن است.) کسالت بار و تکراریست اما اینجا…
چشمام رو بستم؛ نباید با فکرای بیخود وقت کمم رو از دست بدم.
از خونه بیرون زدم و سوار لکسوز قرمزم شدم و در خیابونها دنبال هدف مناسبی گشتم.
نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که نگاهم به پسری افتاد. وارد
قلبش شدم و با دیدن۷۶ درصد عشق خالص، آب دهنم راه افتاد. لبخند خبیثی زدم و جلوی پاش ترمز کردم که