دانلود رمان دروغ شیرین آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تحریک کرده بود ازدواج میکند
. آناهید افسرده شده محل کار خود را عوض میکند تا دیگر با کاوه برخورد نداشته باشد .
آناهید در آنجا با آرتام مهرزاد دکتر متخصص قلب اشنا میشود . آرتام که بسیار زیباست و
موقعیت خوبی دارد وقتی کارهای آناهید را میبیند بخاطر اینکه به آناهید کمک کند دانلود رمان دروغ شیرین
ماشینو پارک کردم. دوست ندارم پیاده شم. فضای تاریک و سکوت پارکینگ بهم آرامش
میده. چه روز مزخرفی بود دیگه حوصله ی خودمم ندارم.
بالاخره از ماشین دل کندم و پیاده شدم، آهنگ شاد توی آسانسور روی مخمه…
چشامو بستم و سرمو به دیوار اتاقک آسانسور تکیه دادم. اَه … چقدر سرم درد میکنه.
با ایستادن آسانسور ازش بیرون اومدم و کلیدو تو قفل در چرخوندم.
ـ اومدی مادر؟
صدای مامانمه که بعد از چند ثانیه جلوم ظاهر شد. با همه ی تلاشش بازم میتونستم
نگرانی رو توی چهره ش ببینم که سعی میکرد پشت لبخندش پنهون کنه. وقتی دید جوابی نمیدم و زل زدم بهش گفت:
ـ تا حالا کجا بودی عزیزم؟دیگه کم کم داشتیم نگرانت می شدیم.
بی حوصله بودم ولی دلم نیومد جوابشو ندم،گفتم:کارای اداری یه کمی طول کشید.
مامانم دستامو گرفت و گفت:پس موافقت کردن؟
رمان دروغ شیرین
با سر آره ایی گفتم. خوشحال شد و گفت:حتما خیلی گرسنه ایی،بریم که برات غذای مورد علاقه تو درست کردم.
دستمو از دستاش بیرون کشیدمو گفتم:ممنون،من سیرم.میرم بخوابم.لطفا بیدارم نکنین.
بلافاصله رفتم تو اتاقم،از نگاه های ترحم آمیز اطرافیانم خوشم نمی یاد.
درسته که می خوان باهام همدردی کنن ولی بدتر اذیت میشم.خواستم
در اتاقو قفل کنم ولی دیدم کلید نیست.حتما کار بابامه شاید میترسن کار احمقانه ایی انجام بدم
.دستی روی صورتم کشیدمو با بی حالی لباسامو در آوردم و پرت کردم روی تخت و خودمم
دراز کشیدمو به سقف خیره شدم.کی فکر می کرد زندگیم انقدر راحت عوض بشه؟
چقدر راحت همه ی زندگیم و از دست دادم اما خودمم بی تقصیر نبودم.
دانلود رمان دروغ شیرین